دختر 26 ساله

دختری در سن و سال بیست و شش 

 این چنین می گفت با مادر خویش 

 مادرم ای مونس دیرین من
بشنو از دل جمله شیرین من
راه بختم را چرا سد میکنی
خواستگارم را چرا رد می کنی
خواستگاراولم گفتی گدا
بی حیا و بی وفا و بی صفا
خواستگار دومم،هم خپل هم زشت رو
هیکلش باشد قناس و سر کدو
خواستگار سومم چون خنده کرد
گویی از دل سینه ات آکنده کرد
خواستگار چهارمین و پنجمین
جیب ها خالی از اسکن بود همین
الغرض هر کس که از راه می رسید
از کف ما مثل آهو می رمید
مرد پول دار و قشنگ و باوفا
کم شود پیدا در این دنیای ما

جان بابا راه بختم سد مکن
خواستگاربعدی ام را رد مکن

سلام ای عشق شیرینم کجایی؟

سلام ای عشق شیرینم کجایی؟ چه داری میکنی از این جدایی
 
هوای قلب تو آرامتر شد؟ حالا که رفتی حالت ،خوب تر شد؟
 
اگر حالم بپرسی خوب خوبم نه تب دارم نه همرنگ غروبم
 
فراموشم شده چشمانت ای یار دگر هرگز نشد این قلب بیمار
 
هوای بودن تو در سرم نیست دگر دردی زتو در باورم نیست
 
دگر حسرت ندارم بینمت باز دوباره جاده و شعری ازآغاز
 
دگر بحثی ندارم دیر کردی چرا آخر تو باز تاخیر کردی
 
دگر درد سرم هم رفت از یاد سرت خوب شد حالا،ای خانه آباد؟
 
دگر حالم نپرس خیلی عجیبم هنوزم یک دروغگوی نجیبم
 
نمیخواهم بدانی بی تو هر شب نخوابیدم دمی از درد این تب
 
تب آن خاطرات شادمانه خیال خاطرات عاشقانه
 
نمیخواهم بدانی بی تو اینجا چو یک زندان تاریک است دنیا
 
نمیخواهم بدانی روزگارم چه ها آورد بی تو از دمارم
 
نمیخواهم بدانی بغض کردم شکستم بی تو هر لحظه، دمادم
 
به یاد خنده ها و طرح آن لب هزاران بار مردم بی تو هر شب

صدای گریه ام در شهر پیچید به یادت هر نفس این بغض ترکید
 
دگر بعد از تو حیرانم من حیران پریشانم پریشانم پریشان
 
نمیخواهم بدانی درد دارم نگاهی خیره اما سرد دارم

عزیزم خوب خوبم غصه ای نیست دگر رو به غروبم غصه ای نیست
 
نمیخواهم بدانی بی قرارم بدون تو شب و روزی ندارم
 
نمیخواهم بخوانی از نگاهم هنوزاز دل تو را من دوست دارم
 
فقط خواهم همیشه شاد باشی زقلبم پر کشی آزاد باشی
 
برو سمت کبوتر های سر مست همانجایی که گفتی عاشقی هست
 
همانجا که همیشه صادقانه تورا میخواهن از دل عاشقانه
 
برو من صادقانه با تو هستم برایت آرزوها میفرستم
 
دعایت میکنم خندان بمانی دلت پر گیرد از شور جوانی
 
دگر طاقت ندارم از تو گویم دوباره بغض تلخی در گلویم
 
دوباره شعرو اشک وخاطراتت خیال چهره ی زیبای ماتت
 
خیال روزهایی که گذشتند همان روزها که رفتن، بر نگشتند
 
ولی نه من نمیخواهم بدانی تمام شد بعد تو این شادمانی ...
 
نه من بعد تو شادابم نگاه کن همیشه بستر خوابم، نگاه کن!!!
 
توان ایستادن در تنم نیست دگر هرگز توان گفتنم نیست
 
تورا من میسپارم دست دادار عزیز من خدا یار و نگهدار 

 

 

 

«« از یه وبلاگ خوندم »»