دختر 26 ساله

دختری در سن و سال بیست و شش 

 این چنین می گفت با مادر خویش 

 مادرم ای مونس دیرین من
بشنو از دل جمله شیرین من
راه بختم را چرا سد میکنی
خواستگارم را چرا رد می کنی
خواستگاراولم گفتی گدا
بی حیا و بی وفا و بی صفا
خواستگار دومم،هم خپل هم زشت رو
هیکلش باشد قناس و سر کدو
خواستگار سومم چون خنده کرد
گویی از دل سینه ات آکنده کرد
خواستگار چهارمین و پنجمین
جیب ها خالی از اسکن بود همین
الغرض هر کس که از راه می رسید
از کف ما مثل آهو می رمید
مرد پول دار و قشنگ و باوفا
کم شود پیدا در این دنیای ما

جان بابا راه بختم سد مکن
خواستگاربعدی ام را رد مکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد